از میپ می خواهند که خانواده فرانک را مخفی کند و او باید از پس این مسئولیت بربیاید. او که دیگر فقط یک منشی نیست، در اولین ماموریت خود باید مارگوی مضطرب را از جلوی چشم نازی ها رد کند و به مخفیگاه امنی برساند.

اوضاع به نظر آرام است تا اینکه دندان پزشک یهودی میپ از او می پرسد آیا جایی برای مخفی شدن می شناسد یا نه. میپ می خواهد جواب منفی بدهد اما دلش نمی آید به یک نفر دیگر کمک نکند.

قوانین علیه یهودی ها شدیدتر می شوند و باعث می شود دو کودک تحت مراقبت میپ و جن قرار گیرند، روابط جن با گروه مقاومت مستحکم شود و مشکلاتش در رابطه با رهایی در گذشته اش مطرح شوند.

میپ سعی دارد زندگی قبلی خود را با زندگی جدیدش سازگار کند اما مجبور می شود میان اصول اخلاقی خود و دوست صمیمی و قدیمی اش یکی را انتخاب کند؛ درحالیکه سعی دارد کمی شوروحال تعطیلات را برای ساکنان ساختمان الحاقی فراهم کند.

جان از متوقف کردن یک ماموریت خطرناک سر باز می زند و میپ نگران جان اوست.

با شدت گرفتن سخت گیری های نازی ها، میپ باید دانش آموز بی گناهی را از چشم همسایه نازی اش مخفی کند.

وقتی نازی ها به ساختمان الحاقی حمله می کنند، بدترین کابوس میپ به حقیقت می پیوندد. میپ مصمم است به هر قیمتی که شده خانواده فرانک و دیگران را نجات دهد، حتی اگر این کار به معنای شاخ به شاخ شدن با دشمن باشد.

با پایان یافتن جنگ، میپ و جان می خواهند خانواده فرانک و دیگر ساکنان یهودی ساختمان الحاقی را پیدا کنند.